مینویسم با چشمای خیس،با یه دنیا بغض از حال خودم گریه م میگیره،دلم میسوزه واسه خودم چرا صداقت،عشق،محبت،انسانیت،انصاف و .... مرده؟ دلم میخواد فریاد بزنم،انقدر که دیگه هیچ حسی برام نمونه چون هیشکی حرفام و نمیفهمه ،هیشکی درکم نمیکنه،چقدر حس میکنم تنهام ... کاش یکی باشه پیشم بشینه،هیچی نگه،حتی نمیخوام دلداریم بده یا سرزنشم کنه فقط به حرفام گوش بده،بزاره این دلم یه کم سبک بشه دلم واسه روزهای خوب تنگ شده،دلم حتی واسه یه لبخند تنگ شده ازاین گریه هایبی وقفه خسته شدم کجایی؟چرا نیستی؟ اون روزی که برات از احساسم میگفتم از عشقم،با یه دنیا مهربونی شنونده خوبی بودی حالا کجایی؟حالا که شب و روزم شده اشک ریختن،چرا نیستی لعنتییییییییییییییییییییییی؟یعنی تاوان عشق من اینه؟
گفتم:میری؟
گفت:آره
گفتم:منم بیام؟
گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.....
اشک توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد
گفت:میری؟
گفتم:آره
گفت:منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای1 نفره نه 2 نفر
گفت:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره
من رفتم اونم رفت
ولی
اون مدتهاست که برگشته
وبا اشک چشماش
خاک مزارمو شستشو میده .